شفای جوان فلج
در یکی از شبهای هفتم یا هشتم محرم سال هزار و چهارصد و پنج هجری قمری بود مردم دسته دسته به حسینیه وارد می شدند و مجلس خود به خود شکل می گرفت سکوتی آمیخته با احترام و توسل بر مجلس حاکم بود که ناگاه جوانی را که افلیج و پریشان حال بود بر چرخی نشانده بودند آمدند که گاهی ساکت و بهت زده و به مردم نگاه می کرد و زمانی همچنان آشفته و طوفانی می شد که به مردم اطراف خود حمله ور می شد و کسی را که چنگ خود می گرفت دیوانه وار لباسهایش را پاره پاره میکرد بطوری که فامیل و بستگان جوان بیمار از مردم عاجزانه میخواستند تا به او نزدیک نشوند بنده پرسیدم چرا این جوان با این وضع را به خانه اش نمی برید؟ گفتند او را آورده ایم به حسینیه تا شفایش را بگیریم.
گفتم پس او را ببرید داخل حسینیه گفتند اگر به حسینیه برود نظم و آرامش جلسه را بهم می زند و مردم را پریشان می کند اما امام حسین علیه السلام به پناهندگان بینوای خود در موردی و محلی لطف می فرماید و حاجت روا می کند.
ساعتی نگذشت که مجلس رسمیت پیدا کرد و آرامش توام با روحانیت بر مجلس حاکم شد در آن زمان یکی از منبری های معروف منبر می رفت و با روح ولایتی مخصوص به خود شور و هیجان به مردم می داد و جامعه را به معارف اسلامی و ولایت و محبت ائمه هدی بویژه امام حسین علیه السلام آشنا میساخت لذا در گرما گرم مصیبت و حالت عزا و توسل انقلابی به خویشان و بستگان آن جوان بیمار دست داد بطوری که به جوان نظر افتاد ناگاه جوان معلول از چرخ خود به زیر آمده و با تعجب و حیرت میگفت چرا مرا با چرخ آورده اید و اینجا چه حسینیه ای است؟ که یکمرتبه صدای هماهنگ سلام و صلوات از مردم و اطرافیان برخواست و لباسهایش را برای تبرک می بردند و هم اکنون آن جوان به صورت مردی برومند در مقابل حسینیه واقع در خیابان سلمان فارسی در یک مغازه خیاطی به کار مشغول می باشد.
برگرفته از کتاب کرامات الحسینیه ص 100 ج 2 نوشته علی میرخلف زاده
ما دل به عنایت تو بستیم حسین
وز جام ولایت تو مستیم حسین
کی مست تو در آتش دوزخ سوزد
ما سوخته عشق تو هستیم حسین